مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
روزِ اَلَست، روزِ ازل، لحظههای عشق روزی که آفریده شد عالم برای عشق روزی که آفـریـنـشِ گـیـتی تـمـام شـد آغاز شد به دستِ خدا ماجـرای عشق بودیم گرچه در دلِ سر گـشتگان ولی کـم کـم شـدیـم بینِ همه آشنـایِ عـشـق چـشمی میانِ آن همه ما را سـوا نمود دل را ربود و داد دلـی مبتـلای عشق دستی به روی شانۀ مان خورد و ناگهان ما را صدا نمود کسی با صدایِ عشق روز اَلَـسـت لـحـظـۀ آغـازِ عــاشـقـی ما را خـدا نمـود اسـیـرِ خـدایِ عـشـق عکـس خـدا نـشـستـه بر آئـیـنههایـمان هستی بهـانـه بود که سِـرّی بیان شود مـستی بهانه بود که ساقی عـیان شود خلقت ادامـه یافت و رازی گشوده شد تا معـنـیِ وجـودِ زمیـن و زمـان شود با دستِ غیب وقتِ ظهورت نوشت عشق وقـتـش رسیـده نوبتِ دیـوانـگـان شود قلبِ مدیـنه میطـپـد از خـاکِ پـایِ تو جـاروکـشِ هـمـیـشـۀ این آستـان شـود حتی بهشت با سرِ مژگان رسیده است تا قـبله گاهِ وسعتِ هفـت آسـمـان شود تو حـیدری، تو فـاطمهای، تو پـیمبری بیتو هـزار گـوشۀ دنـیـا صفـا نداشت حتی بهشت بی تو که این جلوه را نداشت گیرم هـزار کعـبـه خـدا خلـق مینمود چنگی به دل نمیزد اگر کربلا نداشت حتی زِ معـجـزاتِ مـسیحـا خـبر نـبود مُـشتی اگر زِ خاکِ قـدومِ شما نداشت بیتـو هـوایِ خـانۀ زهـرا گرفـتـه بود این قـدر جلوه جـاذبۀ مرتضیٰ نداشت شکرِ خدا که خانۀ تان هست رویِ خاک ور نه زمینِ تیره که دارالـشفـا نداشت مـجـمـوعـۀ خَـصـائِـلِ بیانـتـهـا شُدی گیرم بهار نیست دَمی جانفزا که هست گیرم بهشت نیست غبارِ شما که هست بر خِشت خِشتِ کعـبه نویـسید با طـلا گیرم که قبله نیست ولی کربلا که هست در ازدحامِ خـیلِ گـدا جا اگر کم است تشریف آورید دو چشمانِ ما که هست جـایـی اگـر نبـود خـدا را صـدا کـنـید باب الجواد و سایۀ ایوان طلا که هست کوتاست سقفِ عالم اگر وقتِ پَر زدن غم نیست، رویِ گنبد و گلدستهها که هست خوش گفـتهاند قطره که دریا نمیشود تـو آمـدی قـیـامـتِ کُـبـریٰ رَقَــم زدی بـر تـارُکِ هـمیـشـۀ عـالـم عَـلَـم زدی میخواستی که رشک برند دیگران به من زلـفِ مـرا گِـره به نـسـیـمِ حـرم زدی حِـس میکـنم میانِ دلـم بـویِ سیب را از آن زمان که در حرمِ دل قـدم زدی میخـواستی که شعله بگـیریم بیاَمان آتش به جانِ هـر غـزلِ مُحـتـشم زدی با شیر، طعـمِ روضۀ تان را چـشیـدهام وقـتی سَری به چـشمِ تـرِ مـادرم زدی مجنونِ کوچههای غَمَم، دستِ من بگیر تو تشنه و دریغ زِ یک جـرعه آب، آه تو تـشنه و تـمـامیِ صحـرا سـراب، آه در زیرِ نـیـزههایِ شکـسته نهان شدی با زخـمهـایِ تـازه تـر و بیحـساب، آه یک سو صدایِ العطش آرام میرسید یک سو صدایِ هِلهـلهها در شتاب، آه یک سو صدایِ ضَجـۀ زینب بلند بود یک سـو صدایِ مـادرت اما کـباب، آه یک سو عَلَم به خاک و علمدار غرقِ خون یک سو به خون نشسته عزیزِ رُباب، آه کم کم نـگـاه بر بـدنـت سخـت میشود |